در دل بیابانی سوزان، ماری سیاه و فرسوده از گرسنگی، با حرکتی لرزان بر روی شنهای داغ خزید. شکمش به ستون فقراتش چسبیده بود و چشمانش از فرط نیاز، دنیا را همچون سرابی مبهم میدید. تابش خورشید بیرحم، آخرین ذرات توانش را میمکید، اما غریزه بقا او را به پیش میراند. ناگهان، در افقِ دیدِ محویش، سایهای سفید بر فراز دیواری سنگی پدیدار شد: کبوتری فربه، با پرهایی ابریشمین که گویی از بهشت فرود آمده بود.
مار، با نگاهی آمیخته به حرص و امید، زبانش را به لرزه درآورد. "این همان نعمتی است که زمین برایم فرستاده!" اندیشید، بیآنکه متوجه شود کبوتر حتی در وزش باد گرم صحرا، پرنیجنباند. سکوت مرمرین آن پرنده، نشانهای بود که او در تب گرسنگی نادیده گرفت. با تلاشی جانکاه، خود را به بالای دیوار رساند. نگاهش به گردن سپید و کلفت کبوتر دوخته شد، گویی که تنها نقطه امید در جهانی ویران است.
حمله اش سریع و کورکورانه بود. دهانش را همچون دروازه ای به دوزخ گشود، نیشهای زهرآگینش را به گردنِ پرنده فروبرد... اما صدای خشنی برخاست؛ صدای شکستن استخوان، نه جسمی نرم. دردِ برق آسایی در آرواره هایش پیچید. کبوتر، بیآنکه ذره ای بلرزد، در جای خود ایستاده بود—مجسمه ای سنگی، ساخته دست هنرمندی گمنام، با چشمانی از جنس یاقوت که بی اعتنایی اش مار را به سخره میگرفت.
مار به زیر دیوار خزید، زهرش بر شنها چکید، و نیشهایش—سلاحهای حیاتی اش—خرد شده بودند. روزهای پس از آن، صحنه ای از عذاب بود: مار، میان شنزارها میگشت، هر بار ضعیفتر، هر بار ناتوانتر. گرسنگی، استاد بیرحمی بود که به او آموخت چگونه طعمه جهل خود شود. سرانجام، در شبی مهتابی، زمانی که سایه های مرگ بر او سنگینی میکرد، پی برد که گناهش نه از شکم خالی، که از چشمانی بسته و دلی بیحوصله بود.
**پایان**
**درسهای اخلاقی و عقلی:**
۱. **تأمل پیش از عمل:** مار، قربانی شتابزدگی و عدم ارزیابی دقیق شد. گرسنگی، قضاوتش را تیره کرد، اما عواقبِ اشتباهش جبرانناپذیر بود.
۲. **فریب ظواهر:** کبوتر سنگی نمادی از دنیایی است که گاه با نقاب فریب، واقعیت را میپوشاند. شناخت حقیقت، نیازمند نگاهی عمیقتر است.
۳. **پیامدهای خودخواهی:** حرصِ مار، نه تنها او را سیر نکرد، که سلاحهایش را نیز نابود ساخت. گاه طمع، پیش از آنکه دشمنی را نابود کند، خودمان را نابود میکند.
۴. **توانایی سازگاری:** وابستگی صرف به یک ابزار (نیشهای زهرآگین) بدون بهره گیری از خرد، مار را در مواجهه با بحران درمانده کرد.
یه روز یه مرد میره میوهفروشی، چند تا میوه میخره، میوهها رو میذاره توی پاکت و راه میفته. وسط خیابون که میرسه، یهو دو تا میوه از پاکتش میفتن پایین: یه موز و یه پرتقال.
موز که هنوز یه کم توی هوا معلق بود، با قیافه حقبهجانب گفت:
– ای وای! پرتقال افتادی؟ خیلی ضایع شدی! آدم باید مواظب خودشو جایگاهش باشه، نه مثل تو که یه لنگهپا پرت شدی وسط خیابون مثل آشغال!
پرتقال که داشت روی آسفالت قل میخورد، سریع خودشو نگه داشت و در حالی که پوستشو مرتب میکرد، اخم کرد و گفت:
– خودت چی؟ نکنه خیال کردی شاهزادهای؟ تو هم افتادی دیگه! تازه، تو افتادی یهوری، خیلی زشت شد! آدم باید مثل من گرد و کامل باشه، نه کجوکوله!
موز پوزخند زد و گفت:
– لااقل من خاصم! تک و خوشفرم، همه عاشق منن! هر کی منو میبینه، سریع دستشو دراز میکنه سمت من. تو چی؟ مردم اول باید فکر کنن که تو رو قاچ کنن، پوست بگیرن، یا آب بگیرن؟ اصلاً یه دونهات به چه دردی میخوره؟
پرتقال خندید و گفت:
– آره، تو خیلی خاصی! اونقدر که هر کی بخوردت، پوستت رو میندازه تو خیابون و ملت رو میفرستی دیار باقی! چند نفر تا حالا به خاطر تو لیز خوردن؟ از یه قاتل سریالی داریم صحبت میکنیم آقا موز؟!
موز ابروهاشو بالا انداخت و گفت:
– بهونه نیار! منو همه بچهها دوست دارن، هیچ کی نیس که منو نخوره! ولی تو رو باید زجرکش کنن تا بخورن! یا باید تیکهتیکهات کنن یا لهت کنن تا یه کم خوشمزه بشی.
پرتقال که حسابی لجش گرفته بود، محکم چند بار قل خورد جلو و داد زد:
– اونقدرا هم خوشمزه نیستی! فقط مردم عادت دارن بخورنت، وگرنه مزهات تکراری شده. من تنوع دارم! نارنج، لیمو، گریپفروت... یه خاندانم، تو چی؟ فقط یه موزِ زردِ بیخاصیت!
موز که عصبانی شده بود، پرید وسط حرفش و گفت:
– من موز زرد نیستم، من موز طلاییام! لااقل من لکه ندارم، تو از بس دست خورده شدی، یه عالمه لک داری! مثل یه پیرهمردی که دونهدونه چین و چروکاش پیدا شده!
پرتقال یه لحظه شوکه شد و بعد یه قهقهه زد و گفت:
– بهبه! یعنی تو فکر میکنی همیشه این شکلی میمونی؟ خبر نداری چند روز دیگه پوستت سیاه میشه و ازت فرار میکنن؟ اون وقت تازه من وارد مرحله جدیدی میشم و آبپرتقال شیک و مجلسی میشم!
موز دیگه نتونست جلوی خودش رو بگیره، صداشو برد بالا و گفت:
– کی گفته پوست سیاه بشه، من خراب شدم؟ اون یعنی دارم میرسم، دارم به اوج طعمم میرسم! تو چی؟ تو که خراب بشی، همه میگن گندیده شده و میندازنت دور!
پرتقال اخماش رفت تو هم و جواب داد:
– لااقل من تو هوای آزاد دوام میارم، تو رو باید توی یخچال بذارن که زود له نشی! یه کم فشار بیاد بهت، گوشت له میشه! من پوست محکم دارم، جانسخت و قویام! تو فقط یه موجود حساس و لوس ورپریدهای!
موز دیگه داشت میرفت سمت دعوای فیزیکی که یهووو...
بومممممممممم!!!!
یه تریلی با صدای وحشتناک از روشون رد شد.
چند ثانیه بعد، فقط یه لکه آبپرتقال قاطی با موز لهشده وسط خیابون موند.
جالب قضیه اینجاس که:
گاهی وقتا اونقدر توی دعواهای الکی و عیبجوییهای بیدلیل غرق میشیم که یادمون میره خطر واقعی از کجا میاد!در گوشهای از خیابان، دیواری خاموش اما سخنگو، قصهای جاودان از عشق و خاطره را روایت میکند. پیرزنی با گامهای آهسته، عصای زمان را بر زمین میکوبد، چشمانش در قاب خاطراتی دور غرق شده است. باران ریز و نمنم، همچون نوازشهای دستی مهربان، روی چهرهاش مینشیند.
در برابرش، تصویر مردی در دل دیوار، که چهرهاش چینهای زندگی را به یادگار دارد، از پس سالها و فاصلهها، دستی مهربان پیش آورده است. او گل سرخی را که به زحمت از میان سنگینی سایههای گذشته شکفته، به سوی پیرزن هدیه میکند. گل سرخی که رنگ آن از میان دریای سیاه و سفید خاطرات میدرخشد، نشانی از عشقی است که نه مرگ توانسته آن را خاموش کند، نه گذر زمان توان فرسودنش را داشته است.
پیرزن دستش را دراز میکند، انگار که هنوز گرمای دستان مرد را حس میکند، انگار که هنوز در قلبش زنده است، هنوز هم همان نگاه آشنا را دارد. این دیدار، مرز واقعیت و خیال را در هم میشکند. دیوار دیگر تنها دیوار نیست، خیابان دیگر تنها خیابان نیست. اینجا نقطه تلاقی گذشته و حال است، جایی که عشق در میان خطوطی از رنگ و سایه به جاودانگی رسیده است.
قطرات باران روی سطح خیابان میچکند، زمین از اشکهای آسمان خیس است، و در دل این منظره، لحظهای جاودانه شکل میگیرد؛ لحظهای که نشان میدهد عشق، حتی اگر جسمها را از هم جدا کند، در قلبها زنده میماند، در خاطرهها نفس میکشد، و در هر گوشهای از این جهان، نشانهای از حضورش را به جا میگذارد.
**چرا باید به جواب "نه" احترام بگذاریم؟**
زندگی پر از موقعیتهایی است که در آن از دیگران درخواستی داریم یا از ما درخواستی میشود. ممکن است بخواهیم دوستی را به مهمانی دعوت کنیم، از همکارمان تقاضای کمک داشته باشیم، یا حتی از کسی بخواهیم با ما همکاری کند. در این میان، گاهی جوابی که میشنویم "نه" است. اما چگونه با این "نه" برخورد کنیم؟ آیا باید بحث کنیم، اصرار کنیم، یا حتی ناراحت شویم؟ اینجاست که یک قانون ساده اما قدرتمند به کمک ما میآید: **به جواب "نه" احترام بگذاریم و بدون بحث، خداحافظی کنیم.**
**چرا "نه" گفتن یک حق است؟**
هر انسانی حق دارد در برابر درخواستهای دیگران، بر اساس میل و اراده خود تصمیم بگیرد. این حق، بخشی از آزادی فردی و احترام به شخصیت هر فرد است. وقتی کسی به ما "نه" میگوید، در واقع دارد مرزهای خود را مشخص میکند. این مرزها ممکن است به دلیل محدودیتهای زمانی، علایق شخصی، یا حتی احساسات فردی باشد. اصرار کردن پس از شنیدن "نه"، نه تنها بیاحترامی به این مرزهاست، بلکه میتواند به رابطهها آسیب بزند و باعث ایجاد تنش شود.
**چرا باید بدون بحث خداحافظی کنیم؟**
وقتی کسی به ما "نه" میگوید، ادامه دادن بحث یا اصرار کردن، تنها دو نتیجه دارد:
۱. **احساس ناراحتی و فشار برای طرف مقابل**: وقتی کسی "نه" میگوید، احتمالاً دلیل محکمی دارد. اصرار کردن باعث میشود او احساس کند تحت فشار قرار گرفته یا مجبور به توضیح دادن است. این احساس ناخوشایند میتواند رابطه را خراب کند.
۲. **ایجاد تنش و درگیری**: بحث کردن پس از شنیدن "نه" میتواند به جر و بحث و حتی دعوا منجر شود. این درگیریها نه تنها مشکل را حل نمیکنند، بلکه باعث میشوند هر دو طرف احساس بدی داشته باشند.
در عوض، اگر به سادگی به جواب "نه" احترام بگذاریم و خداحافظی کنیم، هم به طرف مقابل احترام گذاشتهایم، هم از ایجاد تنش جلوگیری کردهایم. این رفتار نه تنها نشاندهنده بلوغ عاطفی و اجتماعی ماست، بلکه باعث میشود دیگران نیز به ما احترام بیشتری بگذارند.
**مثالهایی از زندگی روزمره**
فرض کنید از دوستتان میخواهید با شما به سینما بیاید، اما او میگوید: "نه، امروز حوصله ندارم." اگر به این جواب احترام بگذارید و بگویید: "باشه، بعداً میبینمت"، هم دوستتان احساس راحتی میکند، هم رابطه شما سالم میماند. اما اگر اصرار کنید و بگویید: "چرا نمیآیی؟ فقط دو ساعت وقت میگیری!"، ممکن است دوستتان احساس کند تحت فشار است و حتی از شما دوری کند.
یا مثلاً در محیط کار، اگر از همکارتان بخواهید پروژهای را به شما کمک کند و او بگوید: "متأسفم، الان وقت ندارم"، بهترین کار این است که بگویید: "مشکلی نیست، خودم انجام میدهم." این رفتار نه تنها حرفهای است، بلکه نشان میدهد شما به زمان و انرژی دیگران احترام میگذارید.
**چرا دیگران نباید به کسی که "نه" می گوید بیاحترامی کنند؟**
گاهی اوقات، وقتی کسی جواب "نه" میگوید، دیگران شروع به قضاوت یا بیاحترامی میکنند. مثلاً میگویند: "چرا بهش گفتی نه؟ خیلی خودخواهی!" این رفتار نه تنها ناعادلانه است، بلکه باعث میشود افراد از گفتن "نه" بترسند و احساس گناه کنند. در حالی که "نه" گفتن یک حق است و باید به آن احترام گذاشت. اگر کسی به درخواست شما "نه" میگوید، به جای قضاوت، بهتر است به تصمیم او احترام بگذارید و به دنبال راهحل دیگری باشید.
**چرا کسی که "نه" میگوید نباید به طرف مقابلش بیاحترامی کند؟**
وقتی کسی به درخواست دیگری "نه" میگوید، این حق اوست که بر اساس شرایط خود تصمیم بگیرد. اما این تصمیم نباید بهانهای برای بیاحترامی یا تحقیر طرف مقابل باشد. متأسفانه گاهی اوقات، افرادی که "نه" میگویند، با لحن یا رفتار نامناسب، طرف مقابل را تحقیر میکنند یا به او احساس حقارت میدهند. این رفتار نه تنها ناعادلانه است، بلکه میتواند رابطهها را خراب کند و احساسات طرف مقابل را جریحهدار کند.
**چرا این موضوع مهم است؟**
۱. **احترام متقابل پایهی هر رابطه است**: هر انسانی، صرف نظر از پاسخهایی که میدهد یا میشنود، شایسته احترام است. وقتی کسی "نه" میگوید، باید به گونهای رفتار کند که طرف مقابل احساس نکند به خاطر این پاسخ، ارزش کمتری دارد.
۲. **بیاحترامی باعث ایجاد تنش میشود**: اگر کسی با تحقیر یا بیاحترامی "نه" بگوید، طرف مقابل ممکن است احساس ناراحتی، عصبانیت یا حتی خجالت کند. این احساسات میتوانند به تنش و درگیری منجر شوند.
۳. **رفتار محترمانه نشاندهنده بلوغ است**: کسی که با احترام و ادب "نه" میگوید، نه تنها به طرف مقابل احترام گذاشته، بلکه نشان داده است که فردی بالغ و مسئولیتپذیر است.
**چگونه با احترام "نه" بگوییم؟**
۱. **با ادب پاسخ دهید**: به جای استفاده از لحن تند یا تحقیرآمیز، با آرامش و احترام پاسخ دهید. مثلاً بگویید: "متأسفم، الان نمیتونم کمک کنم، اما امیدوارم بتونی راهحل دیگهای پیدا کنی."
۲. **دلیل خود را توضیح دهید (اگر لازم است)**: گاهی توضیح دادن دلیل "نه" گفتن میتواند به طرف مقابل کمک کند تا بهتر درک کند. مثلاً: "الان وقت ندارم، چون مشغول کار مهمی هستم."
۳. **از قضاوت کردن بپرهیزید**: به طرف مقابل نگویید که درخواستش بیمعنی یا بیارزش است. هر درخواستی، برای فرد درخواستکننده مهم است.
۴. **به احساسات طرف مقابل توجه کنید**: سعی کنید با همدلی پاسخ دهید. مثلاً: "میدونم که این موضوع برات مهمه، ولی متأسفانه الان نمیتونم کمک کنم."
**مثالهایی از رفتار محترمانه**
- **در محیط کار**: اگر همکارتان از شما درخواست کمک کرد و شما نمیتوانستید، بگویید: "متأسفم، الان درگیر پروژهی دیگهای هستم، ولی میتونم بعداً کمک کنم."
- **در روابط دوستانه**: اگر دوستتان از شما خواست به او در کاری کمک کنید و شما نمیتوانستید، بگویید: "خیلی دوست داشتم کمک کنم، ولی الان وقت ندارم. امیدوارم بتونی راهحل دیگهای پیدا کنی."
- **در خانواده**: اگر یکی از اعضای خانواده از شما درخواستی کرد و شما نمیتوانستید انجام دهید، بگویید: "متأسفم، الان نمیتونم، ولی میتونم بعداً کمک کنم."
**نتیجهگیری**
"نه" گفتن یک حق است، اما این حق نباید بهانهای برای بیاحترامی یا تحقیر دیگران باشد. وقتی کسی به درخواست دیگری "نه" میگوید، باید به گونهای رفتار کند که طرف مقابل احساس نکند به خاطر این پاسخ، ارزش کمتری دارد. احترام متقابل پایهی هر رابطه سالم است، و رفتار محترمانه نه تنها از تنش جلوگیری میکند، بلکه نشاندهنده بلوغ و مسئولیتپذیری فرد است.
**پس بیایید یاد بگیریم که نه تنها به "نه" دیگران احترام بگذاریم، بلکه وقتی خودمان "نه" میگوییم، با احترام و ادب رفتار کنیم.** اینگونه، روابط ما سالمتر و محترمانهتر خواهند شد.
**تنها استثنا: وقتی پای حق و احترام انسانی در میان است**
البته یک استثنا وجود دارد: وقتی پای حق و احترام انسانی در میان است. مثلاً اگر کسی بخواهد حق شما را پایمال کند یا به شما بیاحترامی کند، نباید به سادگی تسلیم شوید. در چنین مواردی، ایستادگی و دفاع از خود نه تنها لازم است، بلکه ضروری است. اما در بیشتر موقعیتهای روزمره، جایی که پای حق و احترام انسانی در میان نیست، بهترین کار این است که به جواب "نه" احترام بگذاریم و بدون بحث، خداحافظی کنیم.
**چگونه این قانون را در زندگی خود اجرا کنیم؟**
۱. **به خودتان یادآوری کنید که "نه" گفتن یک حق است**: هر وقت کسی به شما "نه" میگوید، به خودتان بگویید که این تصمیم اوست و باید به آن احترام بگذارید.
۲. **بدون قضاوت خداحافظی کنید**: به جای بحث کردن، به سادگی بگویید: "متشکرم که نظرت رو گفتی، بعداً میبینمت."
۳. **به دیگران هم این قانون را یاد بدهید**: اگر کسی به شما "نه" گفت و دیگران شروع به قضاوت کردند، از او دفاع کنید و بگویید: "هر کسی حق دارد تصمیم خودش را بگیرد."
**نتیجهگیری**
احترام به جواب "نه" نه تنها یک رفتار مودبانه است، بلکه راهی برای جلوگیری از درگیریها و حفظ روابط سالم است. این قانون ساده میتواند زندگی اجتماعی ما را بسیار بهتر کند و باعث شود همه احساس راحتی و احترام بیشتری داشته باشند. پس از امروز، هر وقت کسی به شما "نه" گفت، به جای بحث کردن، با لبخند خداحافظی کنید و به او احترام بگذارید. این کار نه تنها نشاندهنده بلوغ شماست، بلکه باعث میشود دیگران نیز به شما احترام بیشتری بگذارند.
**به یاد داشته باشید: احترام به "نه" دیگران، احترام به خودتان است.**
همین مفهوم از زاویه ای دیگر:
**"جواب نه، خداحافظی؛ نه جر و بحث، نه گیسکشی"**
این عبارت کوتاه اما پرمعنا، میتواند به یک ضربالمثل کاربردی و آموزنده در زندگی روزمره تبدیل شود. این جمله نه تنها یک راهنمای ساده برای برخورد با جوابهای منفی است، بلکه نشاندهنده بلوغ عاطفی و اجتماعی ماست. بیایید این عبارت را به دقت بررسی کنیم و ببینیم چرا باید آن را به عنوان یک قانون طلایی در زندگی خود و دیگران تبلیغ کنیم.
**معنای عبارت**
این ضربالمثل سه بخش اصلی دارد:
۱. **"جواب نه، خداحافظی"**: وقتی کسی به درخواست شما "نه" میگوید، بهترین کار این است که به سادگی خداحافظی کنید و بدون بحث یا اصرار، صحنه را ترک کنید.
۲. **"نه جر و بحث"**: بعد از شنیدن "نه"، نباید وارد بحث شوید یا سعی کنید طرف مقابل را متقاعد کنید. این کار فقط باعث ایجاد تنش و ناراحتی میشود.
۳. **"نه گیسکشی"**: این بخش به زبان عامیانه اشاره به این دارد که بعد از شنیدن "نه"، نباید عصبانی شوید، پرخاش کنید یا به دنبال انتقام باشید. به عبارت دیگر، باید با آرامش و احترام رفتار کنید.
**چرا این ضربالمثل مهم است؟**
این عبارت ساده، یک درس بزرگ در خود دارد: **احترام به تصمیم دیگران و جلوگیری از درگیریهای بیفایده**. وقتی کسی به ما "نه" میگوید، این حق اوست که بر اساس شرایط و احساسات خود تصمیم بگیرد. اگر ما به این تصمیم احترام نگذاریم و شروع به بحث یا پرخاش کنیم، نه تنها رابطه را خراب میکنیم، بلکه خودمان را نیز در موقعیت ناخوشایندی قرار میدهیم.
**چگونه این ضربالمثل را در زندگی اجرا کنیم؟**
۱. **وقتی کسی به شما "نه" میگوید، به سادگی بپذیرید**: به جای بحث کردن، بگویید: "متشکرم که نظرت رو گفتی، و یا هر نوع جملاتی که بین شما عادی تلقی میشود و حس ناراحتی ندارد."
۲. **از اصرار کردن خودداری کنید**: اگر کسی "نه" گفت، به این معنی است که واقعاً نمیخواهد یا نمیتواند درخواست شما را انجام دهد. اصرار کردن فقط باعث ناراحتی میشود.
۳. **با آرامش خداحافظی کنید**: حتی اگر از جواب "نه" ناراحت شدید، سعی کنید با آرامش و احترام رفتار کنید. این کار نشاندهنده بلوغ و احترام شماست.
**چرا این ضربالمثل را تبلیغ کنیم؟**
این عبارت میتواند به یک فرهنگ اجتماعی تبدیل شود که در آن همه به تصمیمات یکدیگر احترام بگذارند و از درگیریهای بیفایده جلوگیری کنند. اگر همه این قانون ساده را رعایت کنند، بسیاری از اختلافات و ناراحتیها از بین میروند و روابط اجتماعی سالمتر و محترمانهتری خواهیم داشت.
**مثالهایی از کاربرد این ضربالمثل**
- **در روابط دوستانه**: اگر دوستتان به شما "نه" گفت، به جای بحث کردن، بگویید: "باشه، مشکلی نیست. یا ... ."
- **در محیط کار**: اگر همکارتان درخواست شما را رد کرد، به جای اصرار، بگویید: "متشکرم، خودم انجامش میدم.یا هر چیزی که در عالم همکاری مثبت تلقی میشود."
- **در خانواده**: اگر یکی از اعضای خانواده به شما "نه" گفت، به جای عصبانیت، بگویید: "چیزی نیست، ردیفه.یا ... ."
**نتیجهگیری**
"جواب نه، خداحافظی؛ نه جر و بحث، نه گیسکشی" یک ضربالمثل ساده اما قدرتمند است که میتواند زندگی ما را بهتر کند. این عبارت به ما یادآوری میکند که به تصمیمات دیگران احترام بگذاریم، از درگیریهای بیفایده دوری کنیم و با آرامش و احترام رفتار کنیم. اگر این قانون را در زندگی خود اجرا کنیم و به دیگران نیز یاد بدهیم، میتوانیم جامعهای سالمتر و محترمانهتر بسازیم.
رازهای نهفته در دل کتابهای کهن
در گوشهای از تاریخ، در کتابخانهای خاموش، ردیفی از کتابهای قدیمی با جلدهای چرمی و پارچهای، با مهر زمان بر صفحاتشان، آرام بر طاقچهای چوبی نشستهاند. هر یک از این کتابها نهتنها گنجینهای از دانش و حکمت گذشتگاناند، بلکه شاهدانی خاموش از روزگاری هستند که در آن، نوشتن و خواندن تنها به دست خواص میسر بود.
این جلدهای زخمی و فرسوده، که گویی رازهای قرون را در خود نگه داشتهاند، زمانی در دستان دانشمندان، نویسندگان و فیلسوفانی بودهاند که در روشنایی شمع، خط به خط بر صفحاتشان چشم دوخته و اندیشههای خویش را در آنها جاودانه کردهاند. بعضی از آنها کتب علوم طبیعیاند، برخی دیگر دیوان شعر، و شاید در میانشان دستنوشتهای نایاب از فیلسوفی گمنام باشد که هیچگاه نامش به گوش آیندگان نرسیده است.
روی یکی از این کتابها، کلمهی "Seelenschatz" با خطی طلایی بر جلد چرمیاش نقش بسته است، که به زبان آلمانی به معنای "گنجینهی روح" است. نامی که وعدهی سفری درونی و معنوی را به خواننده میدهد. در کنار آن، کتابی با جلدی قرمز مخملی ایستاده است، گویی هنوز با غرور داستانهایش را در دل خود حفظ کرده و منتظر دستانی است که بار دیگر صفحههایش را ورق بزنند.
کهنگی و فرسودگی جلدهای این کتابها نه از ضعف، که از سفرهای پرماجرای آنها در میان نسلها و کتابخانهها سخن میگوید. شاید قرنها پیش، راهبی در صومعهای تاریک یکی از این کتب را در دست گرفته و در آن به دنبال پاسخهای زندگی بوده است. شاید تاجری در جادهی ابریشم، هنگام استراحت در کاروانسرایی، در گوشهای نشسته و چند سطری از کتابی را خوانده، و شاید کودکی کنجکاو، سالها بعد، در اتاق زیرشیروانی خانهای قدیمی، این گنجینههای فراموششده را یافته و قصههایی از گذشته را از میان خطوطشان کشف کرده است.
این کتابها، فراتر از کاغذ و مرکب، پلهایی میان زمانهای دور و حالاند. گویی هر یک، کلیدی است به سوی گذشتهای که در آن، کلمات قدرتی بینظیر داشتند و دانش، ارزشی والا. شاید هنوز، در میان سطور گردگرفتهی این کتابها، رازی پنهان مانده باشد که تنها منتظر چشمانی جستجوگر است تا بار دیگر از دل تاریخ به سوی نور بازگردد.