ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
در دلِ شب، میان نرمی نورهای لرزانِ شمعهای روی میز، دو نگاه در هم گره خوردهاند. نگاههایی که نه نیازی به واژه دارند و نه صبوریِ شنیدنشان را.
دستانشان، چون دو رود که دریا را جستجو میکنند، آرام و بیقرار در هم تنیده شدهاند. نوای لطیف عشق در فضای نیمهتاریک رستوران جریان دارد؛ جایی که صدای تپش قلبها از هر موسیقیای خوشتر به گوش میرسد.
او، با چشمانی که گویی رازهای شب را در خود پنهان کردهاند، لبخند میزند. لبخندی که تلخیهای جهان را به فراموشی میسپارد. مرد، با چهرهای آرام و دلگرم، دستان زن را در میان دستانش میفشارد؛ انگار میخواهد لحظه را در چنگ بگیرد، نگذارد که عشق در میان ثانیهها گم شود.
بیرون از این قاب عاشقانه، جهان در غوغای خود غرق است، اما در اینجا، در میان سایهروشنِ عشق، تنها چیزی که معنا دارد، حضورِ آنهاست. دو روح، در نقطهای از زمان، که برای همیشه در خاطرشان جاودان خواهد ماند.