در این تصویر، شاخهها همچون دستهای خشکشدهی زمان، او را در آغوش گرفتهاند؛ اما تا کِی؟ آیا این آخرین نقطهی تعادل است؟ لحظهای پیش از سقوط؟ یا شاید او مدتیست که تسلیم شده، بیهیچ تقلایی برای بازگشت؟
کمی آنسوتر، برگی در هوا رها شده، در همان مسیری که شاید مرد هم بهزودی قدم خواهد گذاشت. برگ، جدا شده از درخت، همانطور که انسان، جدا شده از زندگی. سرنوشت آن دو یکیست: سقوط، فراموشی، و یکی شدن با خاک.
این تصویر، چکیدهای از زندگیست؛ روزی در اوج، روزی در سقوط. گاهی میجنگیم، گاهی فقط تسلیم میشویم. و در نهایت، درخت، زمان، و سکوت، همه نظارهگرند، بیآنکه دست یاری به سویمان دراز کنند.
آیا این مرد میافتد؟ یا شاید از مدتها پیش سقوط کرده، فقط هنوز به زمین نرسیده است؟