ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
تو را به مهتابِ شبی آرام و پرستاره مانند کردهام، همانگونه که بر آغوشِ دریا آرام گرفته و بر موجهای خاموشِ شب سایه میافکند.
گویی از جنسِ نور و رؤیاهایی هستی که تنها در افقِ جزیرهای ناشناس میتوان یافت، جایی که زمین و آسمان در خاموشیِ شب با یکدیگر پیمانی پنهان بستهاند.
در هجومِ اندیشههای بیقرار، دلم تو را میجوید؛ از ترسِ آنکه با نخستین پرتوهای سحر، دیگر نباشی. صبح اگر فرا رسد و تو در کنارم نباشی،
دلم از آتشِ دوری تو به آسمان خواهد چسبید؛ از بلندترین نقطهی گیتی تو را خواهد نگریست، تا شاید آخرین نگاهش بر سیمای تو بیفتد.
و اگر این دنیا تحملِ نبودنت را از من بخواهد، دیگر چه تفاوتی دارد؟ بگذار شعلهی جانم را بر باد بسپارم،
بگذار از این خاک برخیزم و در وسعتِ بیانتها محو شوم. تو را خواستم، اگر در کنارم نباشی،
پس بگذار تنها به یاد تو بسوزم و در خاطرهی این شبِ بیهمتا جاودانه گردم.
گاهی یک بیت شعر میتواند در یک لحظه تمام دلتنگیهای ما را به تصویر بکشد. گاهی یک داستان کوتاه، تمام قصهی ناگفتهی زندگی را فریاد میزند. گاهی یک قطعهی ادبی میتواند ما را به سفری ببرد که هیچ قطاری به آن نمیرسد. و گاهی، یک طنز ظریف، سنگینی روزهای سخت را از دوشمان برمیدارد.
اینجا، در این وبلاگ، واژهها جان دارند.
با هر پست، در سفری تازه همراه خواهید شد؛ از اشکهای پنهان در یک داستان عاشقانه تا خندههای ریزی که لابهلای طنزهای شیرین میجوشند. اگر به ادبیات فارسی دل سپردهاید، اگر از بازی با واژهها لذت میبرید، اگر به دنبال لحظاتی پر از احساس، اندیشه و شادی هستید، جای درستی آمدهاید.
پس بیایید، در کنار هم، شعر بخوانیم، داستان بنویسیم، بخندیم و زندگی را از دریچهی ادبیات تماشا کنیم...