-
طنز جنگ بزرگ قنادی نبرد شیرینی و عدالت
دوشنبه 1 اردیبهشت 1404 15:19
جنگ بزرگ قنادی؛ نبرد شیرینی و عدالت! روایت از زبان فروشنده: من یه قناد قدیمیام، سالهاست که این مغازه رو دارم و هر روز صبح زود درها رو باز میکنم، ویترینها رو تمیز میکنم و با عشق، شیرینیهای تازه رو میچینم. اما چند وقتی بود که یه چیزی ذهنمو درگیر کرده بود. صبح که میاومدم، هرچی حساب میکردم، میدیدم چندتا شیرینی...
-
طنز عید آشتیکنان روباهها
پنجشنبه 28 فروردین 1404 15:13
روباه، با آن دم پُرپشت و چشمان زیرکش، زیر درخت قدیمی بلوط لم داده بود و با لحنی که انگار همین حالا از جلسهای مهم با وزیران جنگل بیرون آمده، گفت: — خبر مهم را شنیدهاید؟ خروس، که همیشه در برابر حیلههای روباه یک قدم جلوتر بود، ابرویی بالا انداخت و با طمأنینه گفت: — نه، اما شک ندارم خبری است که فقط به نفع جنابعالی...
-
قطعه ادبی درخت و انسان سقوط آرام زندگی
یکشنبه 24 فروردین 1404 15:17
بر بلندای شاخهای خشک و تنها، مردی افتاده است؛ بیحرکت، بیرمق، انگار سایهای از خود گذشتهی خویش. لباسهای رسمیاش حکایت از روزگاری دارد که شاید پر از تکاپو و امید بوده، اما اکنون، او و درخت هر دو در سکوتی عمیق فرو رفتهاند. در این تصویر، شاخهها همچون دستهای خشکشدهی زمان، او را در آغوش گرفتهاند؛ اما تا کِی؟ آیا...
-
داستان پروازِ مرگبار موش بلند پرواز
دوشنبه 18 فروردین 1404 15:03
در دل بیشه زاری سرسبز، موشی خاکستری با چشمانی درخشان از اشتیاق، هر شب به ستارگان خیره میشد. بالهای نامرئی باد، پرندگان را میربود و او را با رشکِی سوزان تنها میگذاشت. "چرا من محکوم به خزیدنم؟" زمزمه میکرد، در حالی که پنجه های ظریفش گل ولایِ زمین را زیرورو میکرد. غذای شبانه اش—دانه های کهنه—در گلویش گیر میکرد،...
-
قطعه ادبی ایستاده در ساحل خاطرات با نوازشهای باد
پنجشنبه 14 فروردین 1404 15:29
زن در امتداد ساحل قدم برمیدارد، گویی در مرز میان گذشتهای که در افق فرو رفته و آیندهای که هنوز در مه پنهان است. باد گیسوانش را به بازی گرفته، گویی نجواهای دوردستی از خاطرات کهنه را با خود آورده است. نگاهش به افق دوخته شده، اما انگار در جایی دورتر از دریا و شهر، در ژرفای نادیدنی روحش سیر میکند.ساحل، سکوتِ دریا را در...
-
قطعه ادبی شهید عشق
شنبه 9 فروردین 1404 15:15
شهید عشق شب، آرام و سنگین بر شهر سایه افکنده بود، اما در دل او توفانی میوزید که هیچگاه فروکش نکرده بود. مردی که سالها پیش، دلش را به دختری سپرده بود که هیچگاه از آنِ او نشد. سالها گذشته بود، اما زخمش هنوز تازه بود، آنقدر که گویی همین دیروز قلبش را از سینه بیرون کشیده و زیر پا له کردهاند. آن شب را هنوز به یاد...
-
قطعه ادبی نجوای عشق در روشنایی شمع
پنجشنبه 7 فروردین 1404 06:49
در دلِ شب، میان نرمی نورهای لرزانِ شمعهای روی میز، دو نگاه در هم گره خوردهاند. نگاههایی که نه نیازی به واژه دارند و نه صبوریِ شنیدنشان را. دستانشان، چون دو رود که دریا را جستجو میکنند، آرام و بیقرار در هم تنیده شدهاند. نوای لطیف عشق در فضای نیمهتاریک رستوران جریان دارد؛ جایی که صدای تپش قلبها از هر موسیقیای...
-
شعر ای تنهاترین اشک در تاریکیها بر چشمانم بدرخش که محتاج نورم
دوشنبه 4 فروردین 1404 15:34
ای تنهاترین اشک در تاریکیها بر چشمانم بدرخش که محتاج نورم برق تو بر چشمانم چهره ام را زیبا میکند در خلوتِ شب، صدای قلبم همچون نغمهای بیپایان تو را میخواند هر زنگِ باران، یادآور حضورت در دلِ زمان میشود بسان جویباری ملایم، خاطراتت در وجودم جاریست هر لحظه، آینهای است که چهرهٔ وفاداری تو را به تصویر میکشد در هر...
-
قطعه ادبی زنی سوار بر اسبی باشکوه
سهشنبه 28 اسفند 1403 15:30
در دل تاریکی آسمان، میان سایههای مرموزی که در باد میرقصند، زنی سوار بر اسبی باشکوه، همچون الههای از جنس شب، به پیش میتازد. چشمانش بسته است، اما گویی تمام جهان را درک میکند. گیسوان بلندش، بافته و همآهنگ با یال پرغرور اسب، نشانی از پیوندی عمیق میان انسان و طبیعت است. اسب، سیاه و پرابهت، قدرت و آزادی را در هر حرکتش...
-
داستان مار و کبوتر سنگی-جادوی ظاهر
دوشنبه 27 اسفند 1403 17:52
در دل بیابانی سوزان، ماری سیاه و فرسوده از گرسنگی، با حرکتی لرزان بر روی شنهای داغ خزید. شکمش به ستون فقراتش چسبیده بود و چشمانش از فرط نیاز، دنیا را همچون سرابی مبهم میدید. تابش خورشید بیرحم، آخرین ذرات توانش را میمکید، اما غریزه بقا او را به پیش میراند. ناگهان، در افقِ دیدِ محویش، سایهای سفید بر فراز دیواری سنگی...
-
طنز دعوای موز مغرور و پرتقال نادون
دوشنبه 27 اسفند 1403 05:42
یه روز یه مرد میره میوهفروشی، چند تا میوه میخره، میوهها رو میذاره توی پاکت و راه میفته. وسط خیابون که میرسه، یهو دو تا میوه از پاکتش میفتن پایین: یه موز و یه پرتقال. موز که هنوز یه کم توی هوا معلق بود، با قیافه حقبهجانب گفت: – ای وای! پرتقال افتادی؟ خیلی ضایع شدی! آدم باید مواظب خودشو جایگاهش باشه، نه مثل تو که...
-
قطعه ادبی دیواری خاموش اما سخنگو
یکشنبه 26 اسفند 1403 15:42
در گوشهای از خیابان، دیواری خاموش اما سخنگو، قصهای جاودان از عشق و خاطره را روایت میکند. پیرزنی با گامهای آهسته، عصای زمان را بر زمین میکوبد، چشمانش در قاب خاطراتی دور غرق شده است. باران ریز و نمنم، همچون نوازشهای دستی مهربان، روی چهرهاش مینشیند. در برابرش، تصویر مردی در دل دیوار، که چهرهاش چینهای زندگی را...
-
ضربالمثل طلایی: جواب نه، خداحافظی
یکشنبه 26 اسفند 1403 02:14
**چرا باید به جواب "نه" احترام بگذاریم؟** زندگی پر از موقعیتهایی است که در آن از دیگران درخواستی داریم یا از ما درخواستی میشود. ممکن است بخواهیم دوستی را به مهمانی دعوت کنیم، از همکارمان تقاضای کمک داشته باشیم، یا حتی از کسی بخواهیم با ما همکاری کند. در این میان، گاهی جوابی که میشنویم "نه" است....
-
قطعه ادبی رازهای نهفته در دل کتابهای کهن
جمعه 24 اسفند 1403 15:03
رازهای نهفته در دل کتابهای کهن در گوشهای از تاریخ، در کتابخانهای خاموش، ردیفی از کتابهای قدیمی با جلدهای چرمی و پارچهای، با مهر زمان بر صفحاتشان، آرام بر طاقچهای چوبی نشستهاند. هر یک از این کتابها نهتنها گنجینهای از دانش و حکمت گذشتگاناند، بلکه شاهدانی خاموش از روزگاری هستند که در آن، نوشتن و خواندن تنها...
-
طنز میمون ورشکسته وال استریت
چهارشنبه 22 اسفند 1403 15:00
میمونِ "بیزنس اِکسپرَت" امروز صبح با جمله ای انگیزشی از خوابش بیدار شد: "امروز روزیه که بازار رو به آسمون میرسونم... یا حداقل یه جوری وانمود میکنم!" اولین کارش؟ زنگ زدن به جف بزوس و پرسیدن: "سلام رفیق، میخوای شرکتت رو با قیمت یه موز بخری؟ موقعیت استثناییه!" تلفن که دستش است، نمودارهای پشت...
-
قطعه ادبی کشوی خاطرات
دوشنبه 20 اسفند 1403 00:58
کشوی خاطرات کشو را باز میکنم و بارانی از خاطرات روی دستانم فرو میریزد. عکسها، لحظههایی یخزده در قابهای کوچک، با لبخندهایی که هنوز هم میتوانم صدای خندههایشان را بشنوم. انگار گذشته در این کشو جا خوش کرده، در میان عطر چوب کهنه و سکوتی که گاهی زمزمهای از دیروز در آن جاری میشود. دستم را میان عکسها فرو میبرم....
-
قطعه ادبی مهتابِ بینشان
دوشنبه 20 اسفند 1403 00:19
مهتابِ بینشان تو را به مهتابِ شبی آرام و پرستاره مانند کردهام، همانگونه که بر آغوشِ دریا آرام گرفته و بر موجهای خاموشِ شب سایه میافکند. گویی از جنسِ نور و رؤیاهایی هستی که تنها در افقِ جزیرهای ناشناس میتوان یافت، جایی که زمین و آسمان در خاموشیِ شب با یکدیگر پیمانی پنهان بستهاند. در هجومِ اندیشههای بیقرار،...
-
معرفی وبلاگ ادبیاتی ماه و درخت
یکشنبه 19 اسفند 1403 20:45
خوش آمدید به دنیای واژهها؛ جایی که احساس، قصه میشود گاهی یک بیت شعر میتواند در یک لحظه تمام دلتنگیهای ما را به تصویر بکشد. گاهی یک داستان کوتاه، تمام قصهی ناگفتهی زندگی را فریاد میزند. گاهی یک قطعهی ادبی میتواند ما را به سفری ببرد که هیچ قطاری به آن نمیرسد. و گاهی، یک طنز ظریف، سنگینی روزهای سخت را از دوشمان...
-
قطعه ادبی عشق در غبار زمان
یکشنبه 19 اسفند 1403 20:15
عشق در غبار زمان در پسِ گذرِ سالها، در پیچوخمِ خاطراتی که گرد زمان بر آن نشسته است، هنوز هم عشقی جاریست؛ عشقی که در نگاهِ پیرمردی خمیده و بانویی با چشمانی لبریز از سکوت، شعله میکشد. او، مردی که روزگاری قامتی استوار داشت، اکنون با چینهای پیشانیاش قصهای نانوشته را روایت میکند. دستانش، که زمانی گهوارهای برای...