ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
یه روز یه مرد میره میوهفروشی، چند تا میوه میخره، میوهها رو میذاره توی پاکت و راه میفته. وسط خیابون که میرسه، یهو دو تا میوه از پاکتش میفتن پایین: یه موز و یه پرتقال.
موز که هنوز یه کم توی هوا معلق بود، با قیافه حقبهجانب گفت:
– ای وای! پرتقال افتادی؟ خیلی ضایع شدی! آدم باید مواظب خودشو جایگاهش باشه، نه مثل تو که یه لنگهپا پرت شدی وسط خیابون مثل آشغال!
پرتقال که داشت روی آسفالت قل میخورد، سریع خودشو نگه داشت و در حالی که پوستشو مرتب میکرد، اخم کرد و گفت:
– خودت چی؟ نکنه خیال کردی شاهزادهای؟ تو هم افتادی دیگه! تازه، تو افتادی یهوری، خیلی زشت شد! آدم باید مثل من گرد و کامل باشه، نه کجوکوله!
موز پوزخند زد و گفت:
– لااقل من خاصم! تک و خوشفرم، همه عاشق منن! هر کی منو میبینه، سریع دستشو دراز میکنه سمت من. تو چی؟ مردم اول باید فکر کنن که تو رو قاچ کنن، پوست بگیرن، یا آب بگیرن؟ اصلاً یه دونهات به چه دردی میخوره؟
پرتقال خندید و گفت:
– آره، تو خیلی خاصی! اونقدر که هر کی بخوردت، پوستت رو میندازه تو خیابون و ملت رو میفرستی دیار باقی! چند نفر تا حالا به خاطر تو لیز خوردن؟ از یه قاتل سریالی داریم صحبت میکنیم آقا موز؟!
موز ابروهاشو بالا انداخت و گفت:
– بهونه نیار! منو همه بچهها دوست دارن، هیچ کی نیس که منو نخوره! ولی تو رو باید زجرکش کنن تا بخورن! یا باید تیکهتیکهات کنن یا لهت کنن تا یه کم خوشمزه بشی.
پرتقال که حسابی لجش گرفته بود، محکم چند بار قل خورد جلو و داد زد:
– اونقدرا هم خوشمزه نیستی! فقط مردم عادت دارن بخورنت، وگرنه مزهات تکراری شده. من تنوع دارم! نارنج، لیمو، گریپفروت... یه خاندانم، تو چی؟ فقط یه موزِ زردِ بیخاصیت!
موز که عصبانی شده بود، پرید وسط حرفش و گفت:
– من موز زرد نیستم، من موز طلاییام! لااقل من لکه ندارم، تو از بس دست خورده شدی، یه عالمه لک داری! مثل یه پیرهمردی که دونهدونه چین و چروکاش پیدا شده!
پرتقال یه لحظه شوکه شد و بعد یه قهقهه زد و گفت:
– بهبه! یعنی تو فکر میکنی همیشه این شکلی میمونی؟ خبر نداری چند روز دیگه پوستت سیاه میشه و ازت فرار میکنن؟ اون وقت تازه من وارد مرحله جدیدی میشم و آبپرتقال شیک و مجلسی میشم!
موز دیگه نتونست جلوی خودش رو بگیره، صداشو برد بالا و گفت:
– کی گفته پوست سیاه بشه، من خراب شدم؟ اون یعنی دارم میرسم، دارم به اوج طعمم میرسم! تو چی؟ تو که خراب بشی، همه میگن گندیده شده و میندازنت دور!
پرتقال اخماش رفت تو هم و جواب داد:
– لااقل من تو هوای آزاد دوام میارم، تو رو باید توی یخچال بذارن که زود له نشی! یه کم فشار بیاد بهت، گوشت له میشه! من پوست محکم دارم، جانسخت و قویام! تو فقط یه موجود حساس و لوس ورپریدهای!
موز دیگه داشت میرفت سمت دعوای فیزیکی که یهووو...
بومممممممممم!!!!
یه تریلی با صدای وحشتناک از روشون رد شد.
چند ثانیه بعد، فقط یه لکه آبپرتقال قاطی با موز لهشده وسط خیابون موند.
جالب قضیه اینجاس که:
گاهی وقتا اونقدر توی دعواهای الکی و عیبجوییهای بیدلیل غرق میشیم که یادمون میره خطر واقعی از کجا میاد!