وبلاگ ادبیاتی ماه و درخت

وبلاگ ادبیاتی ماه و درخت

"ماه و درخت" فضایی است برای گشت‌وگذار در دنیای واژه‌ها، جایی که شعرها مثل برگ‌های درخت زمزمه می‌کنند و داستان‌ها زیر نور مهتاب جان می‌گیرند. اینجا قلم‌ها پرواز می‌کنند و احساسات ریشه می‌دوانند. به ماه و درخت خوش آمدید!
وبلاگ ادبیاتی ماه و درخت

وبلاگ ادبیاتی ماه و درخت

"ماه و درخت" فضایی است برای گشت‌وگذار در دنیای واژه‌ها، جایی که شعرها مثل برگ‌های درخت زمزمه می‌کنند و داستان‌ها زیر نور مهتاب جان می‌گیرند. اینجا قلم‌ها پرواز می‌کنند و احساسات ریشه می‌دوانند. به ماه و درخت خوش آمدید!

قطعه ادبی نجوای عشق در روشنایی شمع

در دلِ شب، میان نرمی نورهای لرزانِ شمع‌های روی میز، دو نگاه در هم گره خورده‌اند. نگاه‌هایی که نه نیازی به واژه دارند و نه صبوریِ شنیدن‌شان را.

دستان‌شان، چون دو رود که دریا را جستجو می‌کنند، آرام و بی‌قرار در هم تنیده شده‌اند. نوای لطیف عشق در فضای نیمه‌تاریک رستوران جریان دارد؛ جایی که صدای تپش قلب‌ها از هر موسیقی‌ای خوش‌تر به گوش می‌رسد.

او، با چشمانی که گویی رازهای شب را در خود پنهان کرده‌اند، لبخند می‌زند. لبخندی که تلخی‌های جهان را به فراموشی می‌سپارد. مرد، با چهره‌ای آرام و دلگرم، دستان زن را در میان دستانش می‌فشارد؛ انگار می‌خواهد لحظه را در چنگ بگیرد، نگذارد که عشق در میان ثانیه‌ها گم شود.

بیرون از این قاب عاشقانه، جهان در غوغای خود غرق است، اما در اینجا، در میان سایه‌روشنِ عشق، تنها چیزی که معنا دارد، حضورِ آن‌هاست. دو روح، در نقطه‌ای از زمان، که برای همیشه در خاطرشان جاودان خواهد ماند.

شعر ای تنهاترین اشک در تاریکیها بر چشمانم بدرخش که محتاج نورم

ای تنهاترین اشک در تاریکیها 

بر چشمانم بدرخش که محتاج نورم

برق تو بر چشمانم چهره ام را زیبا میکند

 در خلوتِ شب، صدای قلبم همچون نغمه‌ای بی‌پایان تو را می‌خواند  

هر زنگِ باران، یادآور حضورت در دلِ زمان می‌شود  

 بسان جویباری ملایم، خاطراتت در وجودم جاریست  

هر لحظه، آینه‌ای است که چهرهٔ وفاداری تو را به تصویر می‌کشد  

 در هر تاریکی، نور تو چون فانوسی راهنما می‌درخشد  

 آسمانِ بی‌کران، در نگاهت حکایتی از عشق سروده می‌شود  

 هر قطره از اشکم، پژواکی از لبخند تو در عالمِ سکوت است  

با هر برکه‌ی ناله، یادِ تو چون گلی در دلِ شب شکوفا می‌شود  

دلِ من در هر لحظه، به سوی نورِ تو و صفای بی‌پایان می‌تپد  

 در سایه‌های پنهانِ سرگذشت، آوای تو همواره جویای گوش من است  

 مهر تو، همچون بوی خوشِ گل، فضای جانم را معطر می‌کند  

در رهِ پر پیچ و خمِ انتظار، هر قدمم نشانی از امید است  

 به هر نسیم، بوسه‌ای از یادِ تو نازل و دلنواز می‌شود  

 زیر سقفِ خیال، عشق تو چون شمعی زنده، به راه روشنایی می‌افکند  

 روحم در هر نگاه، چراغی از وفای تو به تندیس جان بدل می‌شود  

 آینه‌ی دل، تصویرِ تو را با نقش‌های عشق و امید می‌آراید  

 هر لحظه، بیداری از خوابِ تنهایی، یادِ حضور گرم توست  

 با گذرِ زمان، تنها تو به اندازه‌ی هزار خورشید، زندگی را روشن می‌سازی  

 در شب‌های بی‌پایان، خیالِ تو چون نوری درخشان در دلِ ظلمت می‌درخشد  

 و در این آسمانِ بی‌انتها، ما دو عاشق، سرودی جاودانه از عشق می‌سراییم